بسم الله الرحمن الرحیم
روزها و دقایق سحرت را برایم آنچنان قرار ده
که چونان مقربان درگاهت
این سراپا آلوده نیز به نجوا در آید و با تو بگوید :
به نظر من شخصیت و آثار استاد شهریار ویژگیهایی دارد که تنها منحصر به شهریار است و در بزرگان این همه مؤلفه باهم جمع نشده؛ او به معنی درست کلمه «شاعر ملی» بوده و هست. به لحاظ وسعت مخاطب، خوانندگان و شنوندگان باید بگویم که مخاطب شعر او هم خواص و هم عموم مردم هستند.شهریار از نخستین شاعرانی بود که به انقلاب بزرگ مردمش ایمان آورد و تا روزهای آخر نیز در کنار آنان و همسنگرشان بود و از ارزشهای انقلاب اسلامی دفاع کرد. استاد شهریار در زمان جنگ و هجوم بیگانه به کشور مردم را تنها نگذاشت، شعرهای حماسی سرود و در آنها ررمندگان وطن ستایش میکرد و با رجوع پیکرهای پاک آنها عزادار میشد و باز هم شعر میسرود.

به نظر حقیر اصولاً شرح حال و خاطرات زندگی شهـریار در خلال اشعـارش خوانده می شود و هـر نوع تـفسیر و تعـبـیـری كـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگی او نزدیك است و حقـیـقـتاً حیف است كه آن خاطرات از پـرده رؤیا و افسانه خارج شود.

گو اینكه اگـر شأن نزول و عـلت پـیـدایش هـر یك از اشعـار شهـریار نوشـته شود در نظر خیلی از مردم ارزش هـر قـطعـه شاید ده برابر بالا برود، ولی با وجود این دلالت شعـر را نـباید محـدود كرد.
شهـریار یك عشق اولی آتـشین دارد كه خود آن را عشق مجاز نامیده. در این كوره است كه شهـریار گـداخـته و تصـفیه می شود. غالـب غـزل هـای سوزناك او، كه به ذائـقـه عـمـوم خوش آیـنـد است، یادگـار این دوره است. این عـشـق مـجاز اسـت كـه در قـصـیـده ( زفاف شاعر ) كـه شب عـروسی معـشوقه هـم هـست، با یك قوس صعـودی اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفانی و الهـی تـبدیل می شود. ولی به قـول خودش مـدتی این عـشق مجاز به حال سكـرات بوده و حسن طبـیـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولی برای او تجـلی كرده و شهـریار هـم با زبان اولی با او صحـبت كرده است.
بعـد از عـشق اولی، شهـریار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشین به تمام مظاهـر طبـیعـت عـشق می ورزیده و می توان گـفت كه در این مراحل مثـل مولانا، كه شمس تـبریزی و صلاح الدین و حسام الدین را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق می بازد. بـیـشتر هـمین دوستان هـستـند كه مخاطب شعـر و انگـیزهًَ احساسات او واقع می شوند. از دوستان شهـریار می تـوان مرحوم شهـیار، مرحوم استاد صبا، استاد نـیما، فـیروزكوهـی، تـفـضـلی، سایه، و چـند نـفر دیگـر را اسم بـرد.

شرح عـشق طولانی و آتـشین شهـریار در غـزل هـای ماه سفر كرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغای غـروب و بوی پـیراهـن مشـروح است و زمان سخـتی آن عـشق در قـصیده " پـرتـو پـایـنده " بـیان شده است و غـزل هـای یار قـدیم، خـمار شـباب، ناله ناكامی، شاهـد پـنداری، شكـرین پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران ، نالـه نومیـدی ، و غـروب نـیـشابور حالات شاعـر را در جـریان آن عـشق حكـایت می كـند. شهـریار در دیوان خود از خاطرات آن عـشق غزل ها و اشعار دیگری دارد از قـبـیل حالا چـرا، دستم به دامانـت و ... كه مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزیز نـشاط می دهـد.

عـشق هـای عارفانه شهـریار را می توان در خلال غـزل هـای انتـظار، جمع و تـفریق، وحشی شكـار، یوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و نای شـبان و اشگ مریم، دو مرغ بـهـشتی، و غـزل هـای ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خیلی آثـار دیگـر مشاهـده كرد. برای آن كه سینمای عـشقی شهـریار را تـماشا كـنید، كافی است كه فـیلمهای عـشقی او را كه از دل پاك او تـراوش كرده ، در صفحات دیوان بـیابـید و جلوی نور دقـیق چـشم و روشـنی دل بگـذاریـد. هـرچـه ملاحـظه كردید هـمان است كه شهـریار می خواسته زبان شعـر شهـریار خـیلی ساده است.

محـرومیت و ناكامی های شهـریار در غـزل هـای گوهـر فروش، ناكامی ها، جرس كاروان، ناله روح، مثـنوی شعـر، حكـمت، زفاف شاعـر، و سرنوشت عـشق به زبان خود شاعر بـیان شده و محـتاج به بـیان من نـیست.
خیلی از خاطرات تـلخ و شیرین شهـریار از كودكی تا امروز در هـذیان دل، حیدر بابا، مومیایی و افسانه ی شب به نـظر می رسد و با مطالعـه آنهـــا خاطرات مزبور مشاهـده می شود. شهریارروشن بین است واز اول به وسیله رویا هدایت می شده است .دو خواب او که در بچگی واوایل جوانی دیده ،معروف است ودیگران هم نوشته اند.

اولی خوابی است كه در سیزده سالگی موقعـی كه با قـافله از تـبریز به سوی تهـران حركت كرده بود، در اولین منزل بـین راه - قـریه باسمنج - دیده است؛ و شرح آن این است كه شهـریار در خواب می بـیـند كه بر روی قـلل كوهـها طبل بزرگی را می كوبـند و صدای آن طبل در اطراف و جـوانب می پـیچـد و به قدری صدای آن رعـد آساست كه خودش نـیز وحشت می كـند. این خواب شهـریار را می توان به شهـرتی كه پـیدا كرده و بعـدها هـم بـیشتر خواهـد شد تعـبـیر كرد.

خواب دوم را شهـریار در 19 سالگـی می بـیـند، و آن زمانی است كه عـشق اولی شهـریار دوران آخری خود را طی می كـند و شرح خواب به اختصار آن است كه شهـریار مـشاهـده می كـند در استـخر بهـجت آباد (قـریه ای واقع در شمال تهـران كه سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالی تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را می بـیـند كه به زیر آب می رود، و شهـریار هـم به دنبال او به زیر آب رفـته ، هـر چـه جسـتجو می كـند، اثـری از معـشوقه نمی یابد؛ و در قعـر استخر سنگی به دست شهـریار می افـتد كه چـون روی آب می آید ملاحظه می كـند كه آن سنگ، گوهـر درخشانی است كه دنـیا را چـون آفتاب روشن می كند و می شنود كه از اطراف می گویند گوهـر شب چـراغ را یافته است. این خواب شهـریار هـم بـدین گـونه تعـبـیر شد كه معـشوقـه در مـدت كوتاهی از كف شهـریار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـریار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه ای به شهـریار دست می دهـد كه گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوی را در نـتـیجه آن تحـول می یابد.

شعـر خواندن شهـریار طرز مخصوصی دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـیه و ژست و آهـنگ صدا ، هـمراه موضوعـات تـغـیـیر می كـند و در مـواقـع حسـاس شعـری ، بغـض گـلوی او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشك می شود و شـنونده را كاملا منـقـلب مـی كـند.
شهـریار در موقعـی كه شعـر می گـوید به قـدری در تـخـیل و اندیشه آن حالت فرو می رود كه از موقعـیت و جا و حال خود بی خـبر می شود.

شهـریار بجـز الهـام شعـر نمی گفت. اغـلب اتـفاق می افـتد كه مـدتـهـا می گـذرد، و هـر چـه سعـی می كـند حتی یك بـیت شعـر هـم نمی تـواند بگـوید. ولی اتـفاق افـتاده كه در یك شب كه موهـبت الهـی به او روی آورده، اثـر زیـبا و مفصلی ساخته است. هـمین شاهـكار تخـت جـمشید، كـه یكی از بزرگـترین آثار شهـریار است، با اینكه در حدود چـهـارصد بـیت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.

شهـریار دارای تـوكـلی غـیرقـابل وصف داشت، و
خـدا شـناسی و معـرفـت شهـریار به خـدا و دیـن در غـزل هـای جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـدیـت، بال هـمت و عـشق، دركـوی حـیرت، قـصیده تـوحـید، راز و نـیاز، و شب و عـلی مـندرج است.
عـلاقـه به آب و خـاك وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان كرده است. الـبـته با مطالعه این آثـار به مـیزان وطن پـرستی و ایمان عـمیـقـی كه شهـریار به آب و خاك ایران و آرزوی تـرقـی و تـعـالی آن دارد، پـی بـرده می شود.

تـلخ ترین خاطره ای شهـریار ، مرگ مادرش است كه در روز 31 تـیرماه 1331 اتـفاق افـتاد . حـالـتی كه از آن مـرگ به شهـریار دست داده ، در منظومه ی ای وای مادرم نشان داده می شود. تا آنجا كه می گوید:
می آمدیم و كـله من گیج و منگ بود
انگـار جـیوه در دل من آب می كـنند
پـیـچـیده صحـنه های زمین و زمان به هـم
خاموش و خوفـناك هـمه می گـریختـند
می گـشت آسمان كه بـكوبد به مغـز من
دنیا به پـیش چـشم گـنهـكار من سیاه
یك ناله ضعـیف هـم از پـی دوان دوان
می آمد و به گـوش من آهـسته می خلیـد:
تـنـهـا شـدی پـسـر!

استاد محمدحسین بهجت تبریزی در اوایل شاعری، از تخلص «بهجت» در اشعار خود استفاده می کرد. روزی به این فکر می افتد که تخلّص شعری جدیدی برگزیند. از آن جا که از دوره کودکی به حافظ شیرین سخن ارادت خاصی داشت، در این کار از او استمداد می کند. پس از اهدای حمد و سوره ای به روان خواجه شیراز، به دیوان ایشان مراجعه می کند و این مصرع در جلو چشمش نمایان می شود: «که چرخ سکه دولت به نام شهریاران زد». سیدمحمّد حسین از دیدن این مصرع ابرو در هم می کشد و خطاب به خواجه شیراز می گوید: «اگر نمی شناختمت، می گفتم مسخره ام می کنی این کلاه برای سرما بسیار گشاد است! شاعر جوانی چون من کجا و تخلّصی مثل شهریار کجا؟» آن گاه دوباره پس از تکرار حمد و سوره ای تفألی به دیوان حافظ می زند. این بار نیز این مصرع می آید: «روم به شهر خود و شهریار خود باشم». شهریار لبخندی می زند و می گوید: «لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی»! از آن تاریخ استاد محمدحسین بهجت تبریزی، تخلّص «شهریار» را برای خود برمی گزیند.

اوّلین شعرهای شهریار
استاد محمد حسین شهریار اوّلین شعر خود را در سن چهارسالگی سروده است. فرزند بزرگ وی در این باره می گوید: «پدرم اولین شعرش را در چهارسالگی سروده و آن موقعی بوده که کمک کار مادرشان رویّه (رقیّه) خانم، برای نا هار ایشان آب گوشت تهیه کرده بود، ولی پدرم چون برنج را بیشتر دوست می داشت به وی گفته بود:
روّیه باجی با شمین تاجی | اَتی آت اِیته منه وئر کَتَه |
یعنی خواهررقیه، ای تاج سر من، گوشت را به سگ بده. برای من کته درست کن».

بنا بر نقل دیگر استاد شهریار در دوره طفولیّت، پس از یک دعوای کودکانه با مادر خود، وقتی از کار خود پشیمان می شود، اوّلین شعر فارسی خود را با این مطلع می سراید:
من گنه کارشدم وای به من مردم آزار شدم وای به من
خاطره ای از اولین شعرخوانی
خانم شهرزاد بهجت تبریزی، دختر استاد شهریار، می گوید: «پدرم در ضمن خاطرات کودکی اش درباره اوّلین سال های آغاز شعرسرایی خود می گفتند: روزی با بچه های محل مشغول بازی بودم بعد از مراجعت به خانه به درخت بزرگی که در وسط حیات خانه بود خیره شدم و شروع به خواندن شعر کردم؛ سخنان موزونی که نمی دانستم چگونه به مغز و زبان من می آمدند. ناگهان پدرم مرا صدا کرد. وقتی با صدای پدر به طرف او برگشتم، با حالتی تعجب آمیز پرسید: این اشعار را کجا یاد گرفتی؟ گفتم: کسی اینها را به من یاد نداده. خودم می گویم. اول باور نکرد، ولی بعد از این که مطمئن شد، در حالی که صدایش از شوق می لرزید، با صدای بلند مادرم را صدا کرد و گفت: «کوکب بیا ببین چه پسری دارم...».

اوّلین مجموعه شعر شهریار
نخستین منظومه ای که از شهریار به چاپ رسیده است مثنوی «روح پروانه» است که به دنبال آن در سال 1310 بخشی از اشعار وی با مقدمه بزرگانِ ادبِ آن روزگار، نظیر ملک الشعرای بهار و سعید نفیسی، به همت کتابخانه خیام چاپ و منتشر شد. ملک الشعرای بهار که خود شاعری زبردست بود، درباره شعر شهریار گفته است: «او نه تنها افتخار ایران، بلکه افتخار شرق است». نقل می کنند روزی در مجلسی که جمعی از شاعران و فرزانگان در آن حضور داشتند، ملک الشعرای بهار می گویند: «من از وقتی که این کتابچه شهریار را به دست آوردم، هر وقت می خواهم شعر بگویم، آن را باز می کنم و چند غزل از آن را می خوانم طبعم را تشحیذ می کنم». این در حالی بود که بیش از 23 بهار از عمر شهریار سپری نمی شد.

چاپ دیوان شهریار
کلیات اشعار شهریار در سه مجلد به چاپ رسیده است و مجموعه اشعار وی را بالغ بر پانزده هزار بیت ذکر کرده اند. استاد شهریار خود درباره چاپ کلیات اشعارشان می گویند: «بعد گرفتار شهریور 1320 شدم من اصلاً حقّ حیات نداشتم. نه اسمی از من گذاشتند، نه شعری چاپ می کردند. امّا خود شعر پا می گرفت و جلو می رفت. هرچه خواستند آن را بپوشانند ممکن نشد». چاپ مجموعه اوّل آثار شهریار در سال 1325 شروع شد، ولی مدت ها در چاپخانه ماند و سرانجام در سال 1329 منتشر شد. استاد شهریار به دوستان خود که در صدد برآمده بودند دیوان او را به چاپ برسانند، می نویسد: «اشعاری که گفته ام خوب دارد، بد هم دارد. همه اینها محتاج رسیدگی و مرور است. باید آنچه قابل و ناقابل است از یکدیگر تفکیک شود. خیلی[ها] شعر می گویند [و] چاپ می کنند [ولی] شاعر و نویسنده ای احترام خود را مرعی می دارد که برای خواننده اش احترامی قایل شود. همه چیز را نمی شود چاپ کرد».
ویژگی شعر شهریار
بیشتر اشعار شهریار به مناسبت حال و مقال سروده شده و از این روست که شاعر همه جا، حتی در بلندترین غزل های خود که با سخن استادان بزرگ شعر پارسی برابری می کند، از آوردن لغات و تعبیرات روز و اصطلاحات معمول عامیانه امساک نمی کند و تنها صبغه زمان است که شعر او را از سخنِ گویندگانِ قدیم جدا می سازد. طبع شهریار در قالب گیری بسیار قوی است. کلمات زیبا و قافیه های سنگین را با تردستی و چالاکی شکار می کند. فکر و اندیشه و مضامین نو را با مصالحی که غالبا از استادان قدیم به عاریه گرفته، کار می گذارد. شمع و شاهد و اشک و چاه و غم کار او هستند، ولی شهریار در این لباس فاخر کهنه دیگران، آزاد و مستقل است.

حیرت بزرگان
در یکی از سفرهای استاد شهریار به تهران، به دیدن استاد جلال الدین همایی می روند. استاد همایی پس از استقبال گرمی که از شهریار می کنند از گذشته ها یاد کرده به همراهان استاد شهریار در آن مجلس می گویند: وقتی استاد شهریار این شعر «جویبار دیده» را منتشر کرد، استادان بزرگ شعر و ادبیات انگشت حیرت به دندان گرفتند؛ زیرا در آن موقع سنّشان خیلی کم بود و باور نمی شد که این شعر از شهریار جوان باشد.
عمرم به هجرِ آن مهِ نامهربان گذشت | دل پایبند اوست، مگر می توان گذشت؟ |
عمری گذاشتم به آه و به فغان، ولی | آخر گذشت گرچه به آه و فغان گذشت |
خون می خورم چو نرگس مستش که آن حریف | سرمست ناز بود و ز من سرگران گذشت |
طبعی سرشتم از تن و جان تا به این جهان | هم دل توان سپرد، هم از وی توان گذشت |
از جویبار دیده مددی جوی «شهریار» | دیگر صفای چشمه طبع روان گذشت |

ناشناخته ترین شاعر معاصر
مرحوم استاد مهرداد اوستا درباره شاعر بزرگ معاصر، استاد سید محمّدحسین شهریار، می گویند: «بی تردید در میان سخنوران روزگار، از طلوع شعر دری که با سلطان شاعران، رودکی سمرقندی، آغاز می شود، تاکنون کم تر شاعری به روزگار خویش به نام و آوازه ای هم چون شهریار دست یافته است.... شهریار با این که از آوازه و نامی استثنایی بهره ور است، یکی از ناشناخته ترین شاعران معاصر پارسی است... شهریار مداومتی بسیار در قرآن کریم که منشأ فیض های بی کران و کرامات بی حصر و حد است داشته و همین کتاب، که آبشخور همه حکما و عرفا بوده است و از این پس تا پایان قیامت هم خواهد بود، تازگی و جزالتی به سخن استاد داده است که وی را از اماثل و اقران ممتاز ساخته است».
واما زندگینامه
شهریار در سال 1285 خورشیدی در شهر تبریز متولد شد. دوران کودکی را -به علت شیوع بیماری در شهر- در روستاهای قابش قورشاق و خشگناب بستان آباد سپری نمود. پدرش حاج میرآقا بهجت تبریزی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل در تبریز، در سال 1300 برای ادامه تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسه دارلفنون تا سال 1303 و پس از آن در رشته پزشگی ادامه تحصیل داد.

حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری بهعلت شکست عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر ترک تحصیل کرد. پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در اداره ثبت اسنادمشهدو نیشاپور، شهریار به تهران بازگشت. در سال 1313که شهریار در خراسان بود، پدرش حاج میرآقا خشگنابی درگذشت. او بهسال 1315 در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد.دانشگاه تبریز شهریار را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکده ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود.
فیش حقوقی شهریار در سال 1319

در سالهای 1329 تا 1330 اثر مشهور خود -حیدر بابایه سلام- را میسراید. گفته میشود که منظومه حیدربابا به ۹۰ درصد از زبانهای جهان ترجمه و منتشر شدهاست. در تیر 1331 مادرش درمیگذرد. در مرداد 1332 به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود بهنام «عزیزه عبدالخالقی» ازدواج میکند که حاصل این ازدواج سه فرزند -دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی- میشود.

شهریار پس از انقلاب اسلامی شعرهایی در مدح [نظام جمهوری اسلامی] سرود. وی در روزهای آخر عمر بهدلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در 27شهریور سال 1367 بنا به وصیت خود در مقبره الشعرای تبریز به خاک سپرده میشود.

نمونهای از غزل شهریار:
آمدی جانم به قربانت ولی حالاچرا ؟ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
| نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی | سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟ | |
| نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم | دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟ | |
| آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند | در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟ | |
| در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین | خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟ | |
| شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر | این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟ |
| امشب ای ماه! به درد دل من تسکینی | آخر ای ماه، تو همدرد منِ مسکینی | |
| کاهش جان تو من دارم و من میدانم | که تو از دوری خورشید، چهها میبینی | |
| ... | ||
| شهریارا! اگر آیین محبت باشد | چه حیاتی و چه دنیای بهشتآیینی |
می خواهم گزیده ای از شعر حیدربابایه سلام را با ترجمه اش را به نگارشدر بیاورم ولی اول باید بدانیم حیدر بابا کیست ویا در کجاست .حیدربابا نام کوهى در زادگاه استاد محمد حسین بهجتى تبریزى ملقب به شهریار است
حیدربابا سندى زنده است ، و پرده اى رنگین و برجسته از زندگى در روستا را نشان مى دهد . مضمون اغلب بندهاى آن شایستة ترسیم و نقاشى است . زیرا از طبیعت جاندار سرچشمه مى گیرد . قلب پاک و انسان دوستِ شهریار بر صحنه ها نور مى ریزد و خوانندگان شعرش را به گذشت هاى دور مى برد . نیمى از این منظومه نامنامه و یادواره است که شاعر در آن از خویشان وآشنایان و مردم زادگاه خود و حتى چشمه ها و زمینها و صخره هاى اطراف خشگناب نام مى برد و هر یک را در شعر خود جاودانگى مى بخشد .

سلام بر حیدربابا | حیدربابایا سلام |
حیدربابا چو ابر شَخَد ، غُرّد آسمان سیلابهاى تُند و خروشان شود روان صف بسته دختران به تماشایش آن زمان بر شوکت و تبار تو بادا سلام من گاهى رَوَد مگر به زبان تو نام من
حیدربابا چو کبکِ تو پَرّد ز روى خاک خرگوشِ زیر بوته گُریزد هراسناک باغت به گُل نشسته و گُل کرده جامه چاک ممکن اگر شود ز منِ خسته یاد کن دلهاى غم گرفته ، بدان یاد شاد کن | حیدربابا ، ایلدیریملار شاخاندا سئللر ، سولار ، شاققیلدییوب آخاندا قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه ! منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه
حیدربابا ، کهلیک لروْن اوچاندا کوْل دیبینَّن دوْشان قالخوب ، قاچاندا باخچالارون چیچکلنوْب ، آچاندا بیزدن ده بیر موْمکوْن اوْلسا یاد ائله آچیلمیان اوْرکلرى شاد ائله
|

سلام علیکم: با عرض ادب و احترام و فرو تنی ، مقدم شما را به کلبه فرهنگی ام گرامی داشته وآرزومندم که از حضور در این کلبه ، احساس آرامش ، رضایت و لذت نمائید . ضمنا جهت مشاهده مطالب وعکسهای قدیمی به آرشیو ویا به بر چسبهای وب مراجعه فرمایند .