نشسته از راست :فرامرز قریبیان(بازیگر)، بهروز وثوقی(بازیگر) ،منوچهر انور(کارگردان، نویسنده، ویراستار، گوینده و مترجم) ،مسعود کیمیایی ،(کارگردان فیلم گوزنها)واسفندیار منفرد زاده سازنده موسیقی متن فیلم گوزنها
نشسته از راست :فرامرز قریبیان(بازیگر)، بهروز وثوقی(بازیگر) ،منوچهر انور(کارگردان، نویسنده، ویراستار، گوینده و مترجم) ،مسعود کیمیایی ،(کارگردان فیلم گوزنها)واسفندیار منفرد زاده سازنده موسیقی متن فیلم گوزنها
باید یادی هم از حسن رضایی بازیگرقدیمی سینما بکنم ، اولین باری که وی را از نزدیک دیدم در کوچه ملی در لاله زار بود که فیلم شبح کژدم را بازی میکردند.جالب بود وقتی به همراه چند نفراز دوستان وارد کوچه ملی شدیم سر در سینماهای کوچه ملی نظرم را جلب کرد که عکسها و پوسترهای قدیمی را بالای درب و ،ویترین سینما نصب کرده بودند.که تعجب من را برانگیخت بعدا متوجه شدیم قراره فیلم شبح کژدم را بازی کنند .یادمه فیلم گنجهای سیرامادره را فکر کنم در سینما مترو بود که اکران کرده بودند .ما هم این فیلم را در سینمای مزبورحین بازی این فیلم تماشا کردیم.
من از میان بازیگران ایرانی و خارجی به حسن رضایی علاقه دارم و فیلمهایش را دوست دارم.در واقع حسن رضایی یه مرام خاصی دارد .یعنی اخلاق و رفتارش دوست داشتنی است ودر دنیای بازیگری هم خیلی زحمت کشیده است در 170 فیلم نقشهای کوتاه و بلند داشته است .یعنی عمر گرانبهای خود را در راه سینما فدا کرده است .آنطوریکه من شنیده ام خودش اوایل کشتی کج کار سپس مربی بوده است .وی متولد سال 1318 شهر ملایر می باشد.و بازیگری در سینما را در نقش کوتاه فیلم پیمان دوستی ذر سال 1338 شروع کرده است.
وی در مدت فعالیتهای سینمایی خود تاکنون دوبار برای فیلمهای شیح کژدم و آبادانی ها به کارگردانی کیانوش عیاری ،نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل جشنواره فیلم فجر شده است .فیلم شبح كژدم، ماجرای یك عشق سینما و یك سیاهی لشكر سینما را روایت میكند كه رضایی در فیلم در نقش خودش ظاهر میشود. بازی خوب او در این فیلم آغازگر یك همكاری طولانی بین كیانوش عیاری و رضایی میشود كه به ساخت فیلمهای «روز باشكوه»، «دو نیمه سیب»، «آبادانیها» و «شاخ گاو» منجر شد. آقای حسن ضایی برای فیلم «آبادانیها» نامزد بهترین بازیگری نقش مكمل جشنواره فجر و نامزد دریافت جایزه یوزپلنگ جشنواره لوكارنو شد.وی بعد از فوت همسر بزرگوارش در حدود 10 سال فعالیتهای خود در سینما را کنار گذاشت. بقولی گوشه نشینی را بر بازی در سینما ترجیح داد.
تعدادی از فیلمهایی كه حسن رضایی در آن نقشآفرینی كرده به این شرح است:
پیمان دوستی - پرتگاه مخوف - گلهای گیلان- شکوفه های امید - جاهل محل - تعقیب خطرناک - ببر رینگ - نبرد غولها - قهرمان قهرمان- مرخصی اجباری - دزد بانک - کلاه نمدی- فیل وفنجان - یکه بزن - اشک رقاصه - مرد حنجره طلایی - مرد دو چهره - گنج ورنج - فردای باشکوه - فراری - سرسخت - تک تازان صحرا - نسل شجاعان - مردان روزگار - قهوه خانه ی قنبر - قاتلین هم می گریند- قهرمانان - عروس بیابانکا - شیرین و فرهاد - شهر گناه - زیبای جیب بر- مرد افکن - پهلوان مفرد - پهلوان قرن اتم - یک جو غیرت - میخک سفید - کافر - طغرل - صبح روز چهارم- دشنه - حسن دینامیت - جدال در کویر - ناخدا با خدا - گدای میلیونر - فراری - صخره سیاخ جبار سرجوخه فراری - پریزاد - نبرد عقابها- مهدی فرنگی - ماشین مشتی ممدلی - کوثر - خوشگلا عوضی گرفتین - استا کریم نوکرتیم - آقا مهدی وارد میشود- هیچکی بابا نمیشه - نیزار - کندو - فرار از حجله - ذبیح - پاشنه طلا- گل خشخاش - شیر خفته - چلچراغ - جدال - باهم ولی تنها - کوسه جنوب - قول مرد -طغیانگر - سکوت بزرگ حان نایب - نفس گیر - مشت مرد - دانه های گندم - اقیون - تب مرگ - سرباز کوچک - شبح گژدم - روز با شکوه - بازی تمام شد- ملک خاتون - جستجو درجزیره - دو نیمه سیب - آقای بخشدار- قافله - دایان باخ - بندر مه آلود-آبادانی ها- نیش مرواریدسیاه - عروسی خون - حالا چه شود- الوالو من جوجوام- گروگان - شاخ گاو - عقرب - روی خط مرگ - حرفه ای - بالاتر از خطر- بدلکاران - آی پارا- عشق شیشه ای - دوستان - سفر به شرق - فرود در غربت - آدم باش - مشمشه - گیج گاه و .........................
من در زندگی خود فیلمهای زیادی نگاه کرده ام،یعنی اکثر فیلمهای هنری و جشنواره ای ویا اسکار را در آرشیو خود دارم و گاهی آنها را می بینم.مهمترین جشنواره سینما در جهان جشنواره کن در فرانسه،جشنواره ونیز ایتالیا، جشنواره فیلم ساندنس (پارک سیتی، یوتا، آمریکا)،جشنواره فیلم برلین ( آلمان)جشنواره بین المللی فیلم تورنتو ( کانادا)جشنواره جنوب از جنوب غربی (آستین، تگزاس، آمریکا)جشنواره فیلم تریبکا (منهتن، آمریکا)جشنواره فیلم لندن ( بریتانیا)جشنواره فیلم تلیوراید (تلیوراید، کلورادو، آمریکا)جشنواره فیلم روتردام (روتردام، هلند)جشنواره فیلم سان فرانسیسکو،جشنواره فیلم ادینبرگ و......می باشد.
یکی از بهترین فیلمی که دیده ام فیلم «کسی برای سرهنگ نامه نمی نویسد» است البته فیلم خوب زیاد دیده ام ولی من این فیلم را خیلی دوست دارم متاسفانه دوبله فارسی این فیلم موجود نمی باشد آنطوریکه من شنیده ام این فیلم یک بار با دوبله فارسی از شبکه 4 نمایش داده شده است ولی دوبله فارسی اش در حال حاضر موجود نیست من دوبله فرانسوی این فیلم را در آرشیو خود دارم .آنهائیکه دوبله را دنبال می کنند ویا تخصص در دوبله فیلمهای خارجی دارند می دانند فرانسه در جهان، حرف اول را در دوبله می زند.بعد از فرانسه ایران دارای بهترین دوبله بود.این فیلم سینمایی محصول مشترک اسپانیا، مکزیک و فرانسه است كه در سال 1999 توسط «آرتور ریپاشتاین» ساخته شده است بازیگران این فیلم عبارتند از:«فرناندو لوخان»، «ماریسا پاردس» و «سلما هایک» فقط این را می دانم در دوبله فارسی این فیلم بجای سرهنگ آقای ایرج رضایی صدا پیشگی کرده است.داستان سرهنگ بازنشسته و فقیری که با زنش در بندر کوچک و پرتی در کلمبیا زندگی می کند و منتظر نامه ای در مورد حقوق بازنشستگی اش است.
هر جمعه، سرهنگ تنها کت و شلوار خود را می پوشد و به اسکله می رود تا منتظر نامه ای باشد که از رسیدن حقوق بازنشستگی خود باخبر شود. اما همه مردم شهر می دانند که این حقوق بازنشستگی هرگز بدستش نخواهد رسید. همسرش هم می داند و حتی خودش هم می داند. اما او همچنان منتظر است و با درد مرگ پسرش زندگی می کند.این فیلم آرام و تاثیرگذار نشان دهنده وضعیت اجتماعی و مالی اکثر سالمندان بازنشسته کشورهای جهان سوم است.
کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد ، رمانی است که توسط ،رمان نویس کلمبیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات،گابریل گارسیا مارکز نوشته شده است.او این کتاب را در 1957 نوشت و در حالی که به لحاظ مالی در شرایط بدی قرار داشت. وحتی همسرش هنگام نگارش این کتاب که بمدت دو سال طول کشیده بود به علت فقر مالی پلوپز خانه اش رافروخته بود.گارسیا مارکز آن را بهترین کتاب خود دانست و گفت که او باید کتاب صد سال تنهایی را بنویسد تا مردم کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد را بخوانند.این رمان که بین سالهای 1956 تا 1957 در حالی که در هتلی در پاریس اقامت داشت نوشته شده و برای اولین بار در سال 1961 منتشر شده است داستان این کتاب راوی زندگی یک سرهنگ فقیر و بازنشسته ، یک جانباز جنگ هزار روزه است.
او که هنوز هم امیدوار است که پانزده سال زودتر بازنشستگی ای را که به او وعده داده شده بود ، دریافت کند. سرهنگ به همراه همسرش که مبتلا به آسم است در یک روستای کوچک تحت قانون نظامی زندگی می کند.«سرهنگ در حالی که در شرایط بسیار وخیم مالی قرار دارد . تصمیم دارد تا با مقرری مورد انتظار علاوه بر ترتیب دادن یک زندگی آبرومندانه برای خودش و همسرش، خروس جنگی پسرش که چند ماه پیش حین توزیع مخفیانه اعلامیههای ضد دولتی کشته شد را نیز پرورش دهد. انتظار او برای دریافت نامه مربوز ادامه مییابد و آن نامه هرگز به دست او نمیرسد.
او که به پیروزی خروس جنگی به چشم نوعی انتقام مرگ پسرش نگاه میکند در شرایط سختی قرار میگیرد که وادار به انتخاب راهی میان زندگی سخت و حفظ و پرورش خروس برای انتقام یا فروش خروس برای ادامه زندگی شود.سرهنگ در قوطی قهوه را برداشت، تنها یک قاشق کوچک قهوه به جا مانده بود. قهوه جوش را از روی اجاق بلند کرد، نیمی از آب آن را روی کف خاکی اتاق ریخت و با چاقو ته قوطی را تراشید و آخرین ذره های قهوه را مخلوط با زنگ زاگی طاتوی قهوه جوش خالی کرد.به انتظار جوش آمدن قهوه کنار بخاری سنگی نشسته بود و باحالی آميخته به دلگرمی و ساده دلی احساس می کرد که در وجودش انگار قارچ و زنبق سمی ريشه می دواند. ماه اکتبر رسیده بود و صبح دشواری را می بایست بگذراند، حتی برای آدمی مثل او که صبح های زیادی را مثل این روز صبح از سر گذرانده بود. تقریبا شصت سالی می شد، از پایان جنگ داخلی، که کارش تنها این بود که انتظار بکشد.زنش او را دید که فنجان قهوه به دست، پا به اتاق خواب گذاشت، پشه بند را کنار زد. شب پیش باز دچار حمله آسم شده بود و حالا خواب آلود بود اما بلند شد نشست تا فنجان را بگیرد.
گفت خودت چی ؟
سرهنگ به دروغ گفت :من خورده ام .یه قاشق بزرگ دیگه مونده بود.در این لحظه صدای ناقوس بلند شد.سرهنگ تشیع جنازه را از یاد برده بود در حالیکه زنش قهوه می نوشید ،زن در فواصل نفسهای دشوارش خردخرد قهوه می نوشید.اختلال نفسهایش سبب می شد که سئوال هایش لحن پرسشی نداشته باشند.قهوه هایش را که تمام کرد هنوز توی فکر شوهرش بود.
گفت که وحشتناکه که آدمو تو ماه اکتبر خاک کنن .اما شوهرش اعتنایی نکرد پنجره را گشود سرهنگ به گیاه ها ، که شاخ و برگهایش همه جا را گرفته بود چشم دوخت .فنجان را در آشپزخانه گذاشت و ساعت دیواری آونگ اتاق نشیمن را ،داخل جعبه ی چوبی کنده کاری جا داشت کوک کرد .کار کوک کردن ساعت که تمام شد .خروسش را توی آشپزخانه برد پایش را به پای اچاق بست و مشتی دانه جلوی خروس ریخت .سرهنگ مدتها بود آینه نداشت بنابراین صورتش را با لمس کردن تراشید.سپس به آرامی لباس پوشید.پیراهنش به رنگ کاغذی با دکمه ی مسی ،که در حین یقه ی جدا شدنی را نگه می داشت ،بسته می شد.اما یقه پاره شده بود و به همین خاطر سرهنگ از یستن کروات منصرف شد.زن در آن لحظه او را که لباس شب عروسی را پوشیده بود دید .
تنها در این وقت بود که به صرافت افتاد شوهرش چقدر پیر شده است .گفت طوری لباس پوشیده ای که انگار می خوای جای مهمی بری .سرهنگ گفت این تشیع جنازه جای مهمی است که بعد از سالها یک نفر به مرگ طبیعی مرده است.سرهنگ آماده می شد که برود زن آستین کتش را گرفت و گفت که موهاتو شانه بکن .» باران در حال باریدن بود .زنش با خنده فریاد زد :جناب سرهنگ صبر کنین براتون چتر بیارم .سرهنگ بدون اینکه رویش را برگرداند گفت ،ممنون همین طور راحتم .................بررسی لحظه به لحظه فیلم بیش از این نمی شود نوشت و در فرصت یك شماره نمی گنجد. باید کتاب را بارها مطالعه کرد تا متوجه بشویم گابریل گارسیا برای نوشتن این کتاب چقدر زحمت کشیده است.
گابریل گارسیا کار خود را با عنوان روزنامه نگاری از سال 1349 با روزنامه اسپکتاتور شروع کرد.اما در ادبیات بود که وی به شهرت رسید.برخی وی را بعنوان بهترین نویسنده واستاد رئالیسم قرن بیستم در آمریکای لاتین می دانند.او در سال 1982 جایزه نوبل ادبیات را بخاطر یک عمر فعالیت در امر نویسنده گی دریافت کرد.از آثار او می توان به صدسال تنهایی،عشق زمان ،وقایع یک مرگ،پاییز پدرسالار،ساعت شوم،زنده ام که روایت بکنم،گزارش یک آدم ربایی،تشیع جنازه مادربزرگ،سرگذشت یک غریق ،از عشق و شیاطین دیگر،یادداشتهای روزهای تنهایی و.............. اشاره کرد.
نام گابریل گارسیا نیازی به تعریف و تمجید ندارد،زیرا وی یکی از با استعدادترین نویسندگان قرن بیستم آمریکای لاتین بود.سرزندگی تصویر سرهنگ شاید مربوط به این واقعیت باشد که گارسیا مارکز او را از روی الگوی پدربزرگ محبوبش ترسیم کرده است اما این کتاب تحت شرایطی نوشته شد که آن نیز به نوبه خود مهم و قابل اعتناست به این معنی که در آن هنگام نویسنده خود نیز در یک اتاق زیر شیروانی در پاریس زندگی میکرد و مانند سرهنگ با بودجه ناچیز به دشواری روزگار می گذرند. به هر حال تحسین یکپارچه منتقدان از این رمان کوتاه شهودی بیش از هرچیز تصدیق مهارت و ذوق سلیم گارسیا مارکز در ترسیم شخصیتی دوست داشتنی بود که بذله گویی و عزم راسخش برای زنده ماندن روشنایی بخش بافت ادبی تیره و تاریکی است.
در ایران بیشتر مردم آقای افشار را با بازی در نقش سیاه در نمایش های سیاه بازی می شناسند.کارهای اولیهاش در عروسیها بود، لباس میپوشید و شادبازی میکرد، آنقدر همین کارها را کرد تا اینکه اولین بار به صورت جدی سیاهی شد.
سعدی افشار در تاریخچه نمایش روحوضی معاصر ایران یک استثنا بود. سعدی افشار، آخرین بازماندهٔ بازیگران نسل سیاهباز در نمایشهای روحوضی در ایران بود و نخستین بار در سال 1330 به روی صحنه رفته بود. من اوایل دهه 60 بود یعنی در دوران خردسالی بازیهای وی ،را از تلویزیون تماشا میکردم سپس در اواخر دهه 70 در لاله زار یعنی در نوجوانی در تماشاخانه نصر تماشا کرده بودم. یادم است آخرین باری که وی در نقش سیاه بازی اجرا کرد.روز جمعه بود وکل تماشاگر آن کمتر از 50نفر بودند بعد از آن برای همیشه نمایش سیاه بازی تعطیل شد.نمایش سیاه بازی و تخت حوضی از نمایشهای سنتی ایران بود و سالها مردم به تماشای این نمایشها مینشستند و مورد استقبال مردم قرار میگرفت؛ به خصوص زمانی که حال و هوای عید میآمد مردم ذهنشان به سمت آن سیاه و اربابش میرفت که با کارها و بداهه گوییهای خود لبخند به لبان مردم میآورد. ولی در اواخر دهه 70نمایشهای سیاه بازی کمرنگ شده است و کمتر پیش میآید که نمایشها رنگ و بوی گذشته را داشته باشند
واقعیت این بود که او دلتنگ صحنه شده بود، سالها خانهنشینی خستهاش کرده بود، میخواست دوباره به روزهای گذشته برگردد، همه اینها او را دوباره به صحنه برگرداند. او گلایه داشت که نمایش تخت حوضی به فراموشی سپرده شده است، نمایش سنتی آن روزها کمرنگ شده بود، نمایشهایی که سالها پیش جزو زندگی مردم بود و جایی در شلوغ و پلوغیها زندگی روزمره داشت؛ حالا غبار گرفته و کمتر کسی سراغی از آن میگرفت.یادمه سعدی افشار در خارج ازکشور هم روی صحنه رفت. او با نمایش «سعدی هملت میشود» در شهرهای لیون، و پاریس.... به روی صحنه رفت، نمایشی که با استقبال بسیار خوب مخاطبان خارجی مواجه شد.وی شصت و پنج سال پیشهاش سیاهبازی بود، خاک صحنه را خورد و مردم را شاد کرد، میگفت بعد از این همه سال اگر قرار باشد دوباره به دنیا بیاید، دوست دارم که همان سیاه باز باشم، روزهایی بود که برای خودش برو بیایی داشت با توجه به اینکه سواد کمی در حد ششم ابتدایی داشت لذا توانسته بود در سیاه بازی موفق شود و افراد زیادی میخواستند در نمایش آنها بازی کنند.
و از اینکه مردم از کارهایش خوششان میآمد؛ برایش کافی بود.افشار در سالنهای متعددی از جمله تئاتر حافظ نو، سالن اصلی تئاتر شهر، تالار مولوی، تئاتر دهقان، تئاتر پارس، تئاتر نصر، سینما تئاتر کوچک و رادیو و تلویزیون به ایفای نقش پرداخت.همچنین او با افرادی چون مهدی سنایی فرید، محمود یکتا، حسن شمشاد، محمود نظری، ابراهیم شادی، تهیه کارلو، عالم تاج گوهری، مژگان، افسانه، اکبر خسروی، هوشنگ خسروی، رحمان محسنی، عنایتالله شفیعی، محمد دبیر، حسن عظیمی، هوشنگ احمدی، رضا کریمی، نوروز بیات، علی اژدری، علی فتحعلی، محسن مقامی، مجید فروغی، رضا رضامندی و... هنر خویش را به تماشا گذارد. زنده یادسعدی افشار پدیده هنر تخت حوضی بود. دریغا که این زبده هنرمند مردمی در غوغا و هیاهوی بیهنران به کنجی گریخته، بسته لب مانده و در نداری و تنگدستی ودر تنهای به فراموشی سپرده شد.
سعدی افشار تمام آروزیش این بود که سنگلج را در اختیارش بگذارند، میگفت تمام گیر این روزهایم همین شده است. البته بعدتر که حال جسمانیاش وخیم شد دیگر پیگیر این کار نشدند.نام اصلی وی سعدالله رحمت خواه بود.در سال 1313 در زنجان به دنیا امد.ودر سال 1392 در تهران چشم از دنیا بست .روحش شاد
زنده یاد پرویز فنی زاده در سال 1316 در تهران بدنیا آمد.پرویز فنی زاده بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون قبل از اینکه بازیگر شود و فعالیت هنری را آغاز کند حروف چین و مصحح روزنامه اطلاعات بود. وی در سال 1337 در کلاس های هنرهای دراماتیک شرکت نمود. استعداد و انعطاف فنی زاده در بازيگری پای او را به سينما باز كرد. ايفای نقش يك روشن فكر پرحرف و مخالف خوان در خشت و آينه (1344) ساخته ابراهيم گلستان نخستين حضور فنی زاده در جلو دوربين فيلمبرداری بود.
و در سال 1352 به خاطر بازی در فیلم رگبار جایزه بهترین نقش اول مرد را از جشنواره سینمایی سپاس گرفت. وی در مدت 20 سال کار هنری در حدود 19 فیلم سینمایی، از جمله تنگسیر ، گوزنها ،گاو،سرخپوستها و 70 نمایش، از جمله پهلوان اکبر می میرد، نقش بازی کرد. وی پس از بازی در دو سریال تلویزیونی سلطان صاحبقران و دایی جان ناپلئون، به محبوبیت زیادی دست یافت.
فنی زاده، هنرمند مردمی بود. هنرمندی كه تا عمق جامعه رسوخ كرده بود. وقتی میگوییم "هنرمند مردمی" شاید در اذهان مفهومی مجرد باشد اما رسیدن به این مرحله لازمه اش این است كه از تنگناها، كوره های آزمایش و خیلی از "درد"ها و مسایل مردم عبور كرده باشی و این سعادتی است كه نصیب هر هنرمندی نمیشود. پرویز این سعادت را پیدا كرده بود.
به گمان من شاهكارهای "فنی زاده" روی صحنه بود، چرا كه هر شب شكفته گی تازه ای از او میدیدیم. روی صحنه چنان تر و تازه بود كه بازیگران مقابلش را وادار میساخت تا هر شب هوشیارانه نقش شان را ایفا كنند زیرا نمیتوانستند بدیهه سازی های "پرویز" را پیش بینی كنند. در این میان آنچه اهمیت دارد این است كه كشف ابعاد جدید شخصیت هایی كه توسط پرویز، به طور مداوم انجام میپذیرفت، هیچگاه از دایره آن كاراكتر دور نبود.به نظر من بررسی بازیگری فنی زاده به عنوان تكنیك بازیگری برای خیلی از جوانان دست اندركار تئاتر میتواند آموزنده باشد.
صدای فنی زاده صدایی در برهوت بود و اگر تنها یك نفر، فقط یك نفر فریادش را میشنید و به علت این فریاد پی میبرد، میتوانست پاداشی برای آورنده آن فریاد باشد. خوشحالم كه فریاد او آنقدر رسا بود كه به گوش خیلی ها رسید. ارزشی كه جامعه "هنر فهم" ایران برای "پرویز فنی زاده" قائل شد، میتواند برای تمامی آدمهایی كه دارند راهش را ادامه میدهند، مایه امیدواری باشد.
فاجعه "پرویز" یك فاجعه شخصی نیست، یك تراژدی عمومی است. "فنی زاده" به عقیده من یك "كمدین" بود. كمدینی به معنای دقیق و علمی آن، كمدینی كه میتوانست هم كمدی بازی كند و هم تراژدی . . . زنده یاد پرویز فنی زاده شدیداً اهل مطالعه بود. ولی هرگز به این مسئله تظاهر نمیكرد. . . و همین عدم تظاهر به مطالعه بود كه برای برخی تصور "بی مطالعه گی" او را پیش آورده بود. زنده یاد پرویز فنی زاده چند تا دیالوگ داشت که هیچوقت فراموش نمی کنم بعنوان مثال :والّا بابام جان، دروغ چرا؟ تا قبر آ آ آ آ و یا : والّا بابام جان، دروغ چرا ؟ اونکه ما دیدیم اینجوریه که وقتی خاطر یکی رو میخوای، اون وقتی که نمیبینیش توی دلت پنداری یخ میبنده، وقتی میبینیش یک هورمی توی این دلت بلند میشه، پنداری تنور نانوایی رو روشن کردن. همه چیز دنیا رو، همه مال و منال دنیا رو برای اون میخوای، پنداری حاتم طایی شدهای.
شخصیت «مش قاسم» با بازی بیبدیل و درخشان پرویز فنیزاده یکی از جذابترین و به یادماندنیترین شخصیتهای مجموعه تلوزیونی «دایی جان ناپلئون» است. فقدان این بازیگر پرکار سینمای ایران همچنان در حافظه جمعی بسیاری از مخاطبان هنر سینمای ایران باقی مانده است. کسی که با استعداد نبوغ آمیزش «پنداری دود شد رفت هوا»
پرویز فنی زاده در 5 اسفند سال 1358 بر اثر بیماری کزاز در 42 سالگی در بیمارستان ایرانمهر تهران درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. نقش او در فیلم سینمایی «اعدامی» که وی در آن زمان در آن مشغول ایفای نقش بود،با مرگش ناتمام ماند و زنده یاد رضا کرم رضایی در آن فیلم به جای او بازی کرد.
روحشان قرین شادی ورحمت الهی
بالا از سمت راست :باربد طاهری،محمد علی کشاورز،منوچهر فرید
نشسته از سمت راست،بهرام بیضایی،پرویز فنی زاده عباس دسترنج،جمشید لایق
باید یادی بکنم از محمد ذوالفقاری یا (ممد لالی )یکی از سیاه لشگران قدیمی سینما که بیش از 50سال عمر گرانبهای خود را وقف سینما کرد.چون نمی توانست درست حرف بزند بهش می گفتند ممد لالی
این را هم عرض کنم در زمان جوانی برای خودش یلی بود وهیچکس جرائت نمی کرد به سیاه لشگران (هنروران سینما )چپ نگاه بکند. چون خودم چندین بار از نزدیک وی را در خیابان ارباب جمشید دیده بودم بخاطر آن گفتم
اکثر هنروران سینما در قهوه خانه یوسف که در خیابان ارباب جمشید قرار داشت جمع می شدند .
قهوه خانه یوسف دهه 50
از دوستان صمیمی ممد لالی ،شمس الدین دولتشاهی (چیچو) و غلامحسن میرزایی (غلام ژاپنی) بودند. که همیشه در کنار هم وپشت یکدیگر ابستاده بودند.متاسفانه این بازیگران همچنان در حاشیه ماندند.و به حق خود نرسیدند.حتی به علت علاقه شدید به سینما بیشترشان مجرد ماندند. سالهاست از این هنروران عزیز سینما خبری ندارم. دیگر کارگردانان سینما سراغ آنها نمیآیند.که واقعاً جای تاسف دارند.اخرین باری که یکی از این هنروران عزیز را دیدم در کوچه ارباب جمشید دستفروشی میکرد.این را یادآوری کنم شمسالدین دولتشاهی (چیچو)، مسئول سیاهی لشکرهای مرد و حسن دکتر مسئول سیاهی لشکرهای زن بوده است. ذبیح سبیل که به خاطر بلندی سبیلش به این اسم معروف شده بود و کریم 41 نیز از دیگر سیاهیلشگرهای آن دوره بودهاند.
عکس فوق در سال 1356گرفته شده است
از سمت راست محمد ذوالفقاری (ممد لالی )،شمس الدین دولتشاهی (چیچو) و غلامحسن میرزایی (غلام ژاپنی)
غلام ژاپنی دهه 50
جشنوارهی فیلم سپاس، ایستاده از راست زنده یاد منوچهر نوذری، اسفندیار منفرد زاده، داریوش مهرجویی، زنده یاد ناصر ملک مطیعی، مسعود کیمیایی، قدرتالله احسانی نشسته از راست همایون، بهروز وثوقی، زنده یاد عباس شباویز، مصطفی عالمیان
زنده یاد جمشید مشایخی و علی نصیریان در صحنه ای از نمایش بهترین بابای دنیا نوشته زنده یاد غلامحسین ساعدی سال 1344
شاید تنها فیلمی باشد که بیش از ده بار تماشاکرده ام فیلم روز شغال فیلمی مهیج، معمایی و سیاسی به کارگردانی «فرد زینهمان» است که بر اساس رمانی به همین نام ساخته شد. و در کشورمان در سال 1354یا 1355به فارسی دوبله شده است و بزرگان دوبله مانند ژرژ پطروسی ،زنده یاد فرشید فرزان ،ناصر نظامی،زنده یاد حسین رحمانی،زنده یاد مهین کسمایی ،نصراله مدقالچی،جوادبازیاران ،سعید مظفری،زنده یادناصر احمدی،سمین دوخت احساسی ،زنده یاد (علی اصغر افضلی شاید بجای در حدود ده نفر تیپ سازی و صداپیشگی کرده است).در ضمن هر کدام از دوبلورها بجای چندین نفر حرف زده اند.
این فیلم را از دو جهت دوست دارم 1- بخاطر اینکه محل فیلمبرداری در پاریس است و من پاریس قدیم را خیلی دوست دارم نکته دوم اینکه فیلم از جهت دوبله فارسی شاید جزء 5فیلم شاخص تاریخ دوبله ایران باشد. البته این نظر من است .
روز شغال» در این فیلم یک آدمکش با اسم مستعار شغال، اجیر میشود تا در سال 1966 شارل دوگل رئیسجمهور وقت فرانسه را ترور کند. «زینهمان» کارگردان اتریشی - آمریکایی بود که بیشتر بخاطر فیلمهایی مثل عمل خشونت آمیز، مردی برای تمام فصول و روز شغال شناخته میشود. موسیقی متن «روز شغال» ساخته «ژرژ دلرو» آهنگساز فرانسوی است که پیش از درگذشتش در سال 92، برای بیش از 350 فیلم تلویزیونی و سینمایی موسیقی ساخته بود. پس از تلاش نافرجام برای ترور “ژنرال دوگل” در اوت سال 1962، گروه OAS با مشکلات قابل توجهی رو به رو می شود و بسیاری از رؤسای آن شناسایی می شوند. رئیس جدید گروه، “سرهنگ رودن” تصمیم می گیرد تا آدم کشی حرفه ای را که هیچ ارتباطی با گروه ندارد اجیر کند؛ مردی انگلیسی با اسم رمز “شغال”
فیلم سینمایی «روز شغال» اثر کارگردان کاربلد آمریکایی فرد زینهمان فیلمی است به غایت پیچیده، دارای تعلیق و مهیج درباره آدمکشی حرفهای ملقب به شغال (با بازی درخشان ادوارد فاکس) که در جریان یک توطئه برای به قتل رساندن رئیسجمهور فرانسه شارل دو گل در تابستان سال 1963 میلادی اجیر شده است.ولی علیرغم تلاش زیاد موفق به ترور ژنرال دوگل نمی شود و به دست بازرس پلیس کشته میشود.
راجر ایبرت منتقد امریکایی در اظهارنظری درباره روز شغال گفته بود نمیتوان این اثر سینمایی را صرفا یک نمونه کلاسیک از فیلمی پرتعلیق در نظر گرفت بلکه باید آن را همچون اثری نمونه که به زیبایی کارگردانی و اجراشده مورد بررسی قرار داد.