

فریدون مشیری ، بر اساس قواعد کلاسیک شعر فارسی سرود و از این رو جمع گستردهتری از مردم کشورمان با اشعار او ارتباط برقرار کردند و در میان علاقهمندان به آثارش میتوان افراد مختلف و متنوعی از اقشار مختلف جامعه را دید.

البته شاید همین ویژگی گاه بحثهایی را در زمان خود مشیری ایجاد کرده باشد اما حقیقت این است که فریدون مشیری در خاطره مردم ایران ماندگار است. فریدون مشیری شاعری بود که در قالبهای مختلف شعر میسرود و در میان اشعار او میتوان گونههای مختلف غزل، قصیده و حتی دوبیتی را دید. اصولا وقتی ادبیات و شعر فارسی از گذشته تا امروز را مرور میکنیم، میبینیم که یکی از انگیزههای سرودن شعر توجه به انسانیت است. ویژگیای که در شعر مشیری هم دیده میشود. مشیری بیانگر خوبی و احساسات پاک انسانی بود . مثلاً آنگاه که در شعر رنج میگوید: من برآنم که در این دنیا، خوب بودن به خدا سهلترین کار است و نمیدانم، که چرا انسان تا این حد با خوبی بیگانه است. و همین درد مرا سخت میآزرد. به نظر حقیرشعر کوچه به خاطر آهنگین و موزون بودن، در ذهن مردم ما مانده و مورد اقبال آنها قرار گرفته است. و نظر خود استاد مشیری درباره شعر کوچه این بود که وی همزمان اشعاری مانند «اشکی در گذرگاه تاریخ»، «کوچ» و «چتر وحشت» را سروده ولی این طبع مردم است که باعث شده این یکی را بیش از بقیه اشعارش، بخوانند و بشنوند. در حقیقت این ذائقه و طبع مردم است که خوب با شعر کوچه ارتباط برقرار کرده است.

واما زندگینامه
فريدون مشيری در سیام شهريور 1305 در تهران به دنيا آمد. جد پدریاش بواسطه ماموريت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمود در سال 1275 شمسي در همدان متولد شد و در ايام جواني به تهران آمد و از سال 1298 در وزارت پست مشغول خدمت گرديد. او نيز از علاقهمندان به شعر بود و در خانوده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي به گوش ميرسيد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت.

به گفته خودش: ” در سال 1320 كه ايران دچار آشفتگی هايی بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره به تهران آمديم و من به ادامه تحصيل مشغول شدم. دبيرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اينكه در همه دوران كودكی ام به دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندی پرهيز داشتم ولی مشكلات خانوادگی و بيماری مادرم و مسائل ديگر سبب شد كه من در سن 18 سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و اين كار 33 سال ادامه يافت. در همين زمينه شعری هم دارم با عنوان عمر ويران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشيد به شعر و ادبيات علاقهمند بوده و گاهی شعر می گفته، و پدر مادرش، ميرزا جواد خان مؤتمنالممالك نیز شعر می گفته و نجم تخلص میكرده و ديوان شعری دارد كه چاپ نشده است.

مشيری همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن39 سالگی درگذشت كه اثری عميق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها به كار میپرداخت و شبها به تحصيل ادامه میداد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامهها و مجلات كارهايی از قبيل خبرنگاری و نويسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسی دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد. اما كار اداری از يك سو و كارهاي مطبوعاتی از سوی ديگر، در ادامه تحصيلش مشكلاتی ايجاد میكرد .

مشيری اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال 1332 تا 1351 مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. اين صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ ناميده شد، به تمام زمينههاي ادبی و فرهنگی از جمله نقد كتاب، فيلم، تئاتر، نقاشی و شعر می پرداخت. بسياري از شاعران مشهور معاصر، اولين بار با چاپ شعرهايشان در اين صفحات معرفی شدند. مشيري در سالهاي پس از آن نيز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را بر عهده داشت .

فريدون مشيری در سال 1333 ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشكده هنرهای زيبای دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيری، بهار ( متولد 1334) و بابك (متولد 1338) هر دو در رشته معماری در دانشكده هنرهای زيبای دانشگاه تهران و دانشكده معماری دانشگاه ملی ايران تحصيل كردهاند.

مشيری سرودن شعر را از نوجوانی و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سرودههاي نوجوانی او تحت تاثير شاهنامهخوانیهاي پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، اين شعر مربوط به پانزده سالگي اوست :
چرا كشور ما شده زيردست
چرا رشته ملك از هم گسست
چرا هر كه آيد ز بيگانگان
پي قتل ايران ببندد ميان
چرا جان ايرانيان شد عزيز
چرا بر ندارد كسي تيغ تيز
برانيد دشمن ز ايران زمين
كه دنيا بود حلقه، ايران نگين
چو از خاتمي اين نگين كم شود
همه ديدهها پر ز شبنم شود

انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور 1320 بوده است. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در 28 سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علی دشتی به چاپ رسيد (نوروز سال 1334). خود او در باره این مجموعه میگويد: ” چهارپارههايی بود كه گاهي سه مصرع مساوي با يك قطعه كوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافيه و هم معنا. آن زمان چندين نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سايه)، سياوش كسرايی، اخوان ثالث و محمد زهری بودند كه به همين سبك شعر می گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زيرا به شعر گذشته ما بی اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قديم احاطه كامل داشتيم، يعني آثار سعدی، حافظ، رودكي، فردوسی و ... را خوانده بوديم، در مورد آنها بحث میكرديم و بر آن تكيه میكرديم. “

مشيری توجه خاصی به موسيقي ايرانی داشت و در پی همين دلبستگي طی سالهای 1350 تا 1357 عضويت در شورای موسيقي و شعر راديو را پذيرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني و عماد خراسانی سهمی بسزا در پيوند دادن شعر با موسيقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه راديو ايران در آن سالها داشت. ” علاقه به موسيقی در مشيری به گونهای بوده است كه هر بار سازی نواخته می شده مايه آن را می گفته، مايهشناسی اش را می دانسته، بلكه می گفته از چه رديفی است و چه گوشهای، و آن گوشه را بسط ميداده و بارها شنيده شده كه تشخيص او در مورد برجستهترين قطعات موسيقي ايران كاملاً درست و همراه با دقت تخصصي ويژهای همراه بوده است. اين آشنايي از سالهای خيلی دور از طريق خانواده مادری با موسيقی وتئاتر ايران مربوط بوده است. فضلالله بايگان دايی ايشان در تئاتر بازی می كرد و منزل او در خيابان لالهزار (كوچهای كه تماشاخانه تهران يا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهايی كه از مشهد به تهران می آمدند هر شب موسيقی گوش میكردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نيز با فضلالله بايگان دوست بودند و شبها به نواختن سهتار يا ويولون می پرداختند، و مشيري كه در آن زمان 14-15 سال داشت مشتاقانه به شنيدن اين موسيقی دل ميداد.“

فريدون مشيری در سال 1377 به آلمان و امريکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، ليمبورگ و فرانکفورت و همچنين در 24 ايالت امريکا از جمله در دانشگاههای برکلی و نيوجرسی به طور بیسابقهای مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت. در سال 1378 طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندين شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.

کوچه | |
بي تو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم، شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.
در نهان خانه جانم، گل ياد تو، درخشيد باغ صد خاطره خنديد، عطر صد خاطره پيچيد:
يادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتيم پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم ساعتی بر لب آن جوي نشستيم. تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت. من همه، محو تماشاي نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشة ماه فروريخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ يادم آيد، تو به من گفتی: - ” از اين عشق حذر كن! لحظهای چند بر اين آب نظر كن، آب، آيينة عشق گذران است، تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، كه دلت با دگران است! تا فراموش كنی، چندی از اين شهر سفر كن!
با تو گفتم:” حذر از عشق!؟ - ندانم سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد، چون كبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رميدم، نه گسستم ...“
باز گفتم كه : ” تو صيادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! “
اشكی از شاخه فرو ريخت مرغ شب، نالة تلخی زد و بگريخت ...
اشك در چشم تو لرزيد، ماه بر عشق تو خنديد!
يادم آيد كه : دگر از تو جوابی نشنيدم پای در دامن اندوه كشيدم. نگسستم، نرميدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه كنی ديگر از آن كوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم
![]()
گفته بودی گفته بودی که:«چرا محو تماشای منی؟ آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی!» مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی !
فریدون مشیری
بهاری پر از ارغوان تو را دارم ای گل، جهان با من است تو تا با منی، جان جان با من است چو میتابد از دور پيشانیات كران تا كران آسمان با من است چو خندان به سوی من آیی به مهر بهاری پر از ارغوان با من است ! كنار تو هر لحظه گويم به خويش كه خوشبختی بیكران با من است روانم بياسايد از هر غمی چو بينم كه مهرت روان با من است چه غم دارم از تلخی روزگار، شكر خنده آن دهان با من است
نور عشق
رهروان كوی جانان سرخوشاند عاشقان در وصل و هجران سرخوشاند جان عاشق، سر به فرمان می رود سر به فرمان سوی جانان می رود راه كوی می فروشان بسته نيست در به روی بادهنوشان بسته نيست باده ما ساغر ما عشق ماست مستی ما در سر ما عشق ماست دل ز جام عشق او شد می پرست مست مست از عشق او شد مست مست ما به سوی روشنایی میرويم سوی آن عشق خدايی میرويم دوستان! ما آشنای اين رهيم میرويم از اين جدايیی وارهيم نور عشق پاك او در جان ما مرهم اين جان سرگردان ما
فریدون مشیری
|





سلام علیکم: با عرض ادب و احترام و فرو تنی ، مقدم شما را به کلبه فرهنگی ام گرامی داشته وآرزومندم که از حضور در این کلبه ، احساس آرامش ، رضایت و لذت نمائید . ضمنا جهت مشاهده مطالب وعکسهای قدیمی به آرشیو ویا به بر چسبهای وب مراجعه فرمایند .